فراتر از نبوغ و پشتکار

 

                                               فراتر از نبوغ و پشتکار

 

 

مجله لایف وی را مرد هزاره شماره یک نامید.شمار اختراعات او حیرت آور است-1093 اختراع.
اختراعات ثبت شده او از هر کسی در جهان بیشتر است .آزمایشگاه تحقیقات امروزی را او بنا نهاد.
نامش (( توماس ادیسون ))بود.
 بیشتر مردم ادیسون را کسی می دانند که نبوغ خلاقیت داشت.خود او می گفت که "99درصد نبوغ
عرق ریختن ویک درصد آن شم و الهام است."من کامیابی او را  حاصل عامل سومی نیز می دانم:نگرش
مثبت او.
 ادیسون آدمی خوش بین بود که همه چیز را خوب می دید.از سخنان اوست که "اگر همه آنچه را که
 در توانایی ماست انجام می دادیم خود دچار حیرت می شدیم."ده هزار بار آزمایش کرد تا مواد مناسب
 برای لامپ برق را پیدا کرد اما آزمایش های بی نتیجه را شکست نمی دانست.هر بار که دست به کار
می شد نقص کار را پیدا می کرد و به یافتن راه حل مسئله نزدیکتر می شد.
هیچ تردیدی نداشت که کار او به نتیجه خواهد رسید.اعتقاد او از گفته اش پیداست:"طعم بسیاری از
 شکست های زندگی را کسانی چشیده اند که در دو قدمی کامیابی از تلاش خود دست کشیده اند."

  شاید بارزترین نمایش نگرش مثبت ادیسون را بتوان در شیوه برخورد او با مصیبتی مشاهده کرد که
در شصت و چند سالگی او پیش آمد.
آزمایشگاهی که در نیوجرسی ساخته بود شهرت جهانی داشت.مجتمع او شامل 14 ساختمان بود و
خود آن را کارخانه اختراعات خویش می نامید.ساختمان اصلی عظنتی داشت از سه زمین فوتبال
بزرگتر بود.ادیسون و کارکنانش در همین جا بود که اختراع می کردند.نمونه اولیه اختراع خود را
می ساختند تولید می کردند و تولید خود را برای مشتریان می فرستادند.این پایگاه ادیسون الگویی
برای تحقیق و تولید مدرن شده بود.

ادیسون آنجا را دوست داشت.هر لحظه ای که می توانست در آنجا بود و همانجاغالبا روی میز می خوابید.
ناگهان در یکی از روزهای دسامبر سال 1914 آزمایشگاه محبوب او آتش گرفت.می گویند وقتی
که به تماشا ایستاده بود گفت:"بچه ها بروید مادرتان را صدا کنید.چنین آتش سوزیی را به عمر
خود نخواهد دید."
  آزمایشگاه را از نو ساخت و 17 سال دیگر در آن کار کرد.
گفته بود که" افکار من بلند اما وقت من کوتاه است امیدوارم خود را به حدود صد سالگی برسانم."

  در 84 سالگی درگذشت.


اگر ادیسون آدمی تا این حد مثبت نبود مخترعی تا این حد موفق نمی شد.در هر حرفه ای وقتی که به
زندگی کسانی که توفیق های به یادماندنی کسب کرده اند نگاه می کنیم می بینیم که تقریبا همیشه به
زندگی خوش بین بوده اند.
1-نگرش شما دست خود شماست.
2-نگرش تان حاکم بر اعمال شماست.
3-آدمهای شما آینه نگرش شما هستند.
4-حفظ نگرش خوب از بازیابی آن آسان تر است.


سخن روز

 

سوگوار مرگ لحظه های دیروز بودن چاره ی کار نیست. باید به فکر زندگی بخشیدن به لحظات آتی بود.

افشاگری

                                        افشاگری

توجه                                          توجه

مراقب کلاه برداریهای جدیدی که در قالب کسب   در آمد از اینترنت است باشید.

در سال های اخیر افراد سودجو در قالب کسب   در آمد از اینترنت کلاه برداریهای زیادی انجام می دهند که یکی از این شیادان فردی است به نام کامران گروسین که با استفاده از نامهای جعلی از قبیل شرکت های فناوری همچون واجا و اخیرا کانون فناوری اطلاعات بنیاد پارسیان اقدام به کلاه برداری از مردم می کنند.

در اینجا لازم دیدیم که شما دوستان عزیز رو مطلع کنیم که فریب این فرد کلاه بردار رو نخورید.

سایتی که  این کلاه بردار اینترنتی از آن استفاده می کند در ذیل آورده شده:

www.parsian24.org

در ضمن وبلاگهایی که در ضد این آقا فعالیت می کنند رو آوردیم البته ضد شرکت کذایی قبلی .که اسمش واجا بود.

 http://kolahbardari-vajja.blogfa.com

http://about-vajja.blogfa.com

http://vaja.blogsky.com

http://no-vajja.blogfa.com

http://samandehi.ir/ns.php?ID=29

http://balatarin.com/permlink/2007/4/11/1040271

.

.

و.....

فقط همینو می گم که گول نخورید......

 

 

 

شیرین اما سخت

"شیرین اما سخت"

favp028.jpg
 

برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که

طریق دیگران نادرست است . کسی که چنین می پندارد ، به گامهای خود

 نیز ایمان ندارد . (پائولو کوئلیو )

حرف مردم

                                                     حرف مردم

اهل سیاست نیستم ولی همیشه سوال هایی تو ذهنم بود که تفاوت ایران قبل از انقلاب و ایران بعد از انقلاب در چه چیزایی می تونه باشه؟

آیا شما تفاوتی می بینید.

 

مردم مشکل معیشتی داشتن؟ الان ندارن؟

روحانیون بین مردم چه جایگاهی داشتن؟ الان جایگاهی دارن؟

مستضعفین به حق خودشون نمیرسیدن؟ الان مستضعف به حقشون می رسن؟

اون موقع  اگر کسی درباره دربار صحبت می کرد چکارش میکردن؟ الان کسی درباره نظام صحبت کنه چه کارش میکنن؟

پول نفت تو جیب چه کسی میرفت ؟ الان سفره مردم بوی نفت می ده؟

اون موقع کسی حق اعتراض نداشت؟ الان حق اعتراض دارن؟

اون موقع مردم صداقت و انصاف و وجدان داشتند؟ الان دارن؟

اون موقع این همه فساد بود؟ الان نیست؟

اون موقع کسی حق نداشت تظاهرات و راهپیمایی و اعتصاب کنه؟ الان حق داره؟

اون موقع تشریفات سلطنتی نبود؟ الان تشریفات دیپلماتیک نیست؟

اون موقع مناطق محروم وجود داشت؟ الان وجود نداره؟

اون موقع همه چیز و هر کسی سر جای خودش نبود؟ الان هست؟

اون موقع نیروگاه هسته ای نبود؟ الان هست؟

اون موقع  تورم بود؟ الان نیست؟

اختلاس و سوء استفاده از بیت المال بود؟ الان نیست؟

 رابطه و رشوه وجود داشت؟ الان وجود نداره؟

بین مردم اعتماد وجود داشت؟ الان چطور؟

اون موقع سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک بود)؟ الان وزارت اطلاعات و امنیت کشور(واواک) نیست؟

اون موقع راه آهن سراسری می ساختن؟ الان آزاد راه تهران ـ شمال میسازن؟

اون موقع پایین شهر و بالا شهر وجود داشت؟ الان وجود نداره؟

اون موقع مردم زیر خط فقر بودند؟ الان خط فقر وجود داره؟

 

سخن این پست:

آدم های بزرگ هیچ موقع به بن بست نمی رسن. چون معتقدن:

یا راهی خواهیم یافت.

یا راهی خواهیم ساخت.

سنگ ، ثروت و عشق

سنگ ، ثروت و عشق

در زمانهای گذشته پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد وبرای اینکه عکس العمل مردم را ببیند 

خودش را در جایی مخفی کرد

بعضی از بازرگانان وندیمان ثرتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می 

کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و............

نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه بود نزدیک سنگ شد وبا هر زحمتی که بود تخته سنگ را از 

 وسط جاده برداشت وان را کناری قرار داد ناگهان کیسه ای دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را 

 باز کرد داخل ان سکه های طلا ویک یاداشت پیدا کرد

پادشاه نوشته بود:هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد

اگر دنیای ما دنیای سنگ است          


بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است 


اگر دنیای ما دنیای درد است 


بدان عاشق شدن از بحررنج است

اگر عاشق شدن پس یک گناه است 


دل عاشق شکستن صد گناه است

بیسکویت و دیگر هیچ

بیسکویت و دیگر هیچ

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود ، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید.

او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.

وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت ، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.

پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم ، شاید اشتباه کرده باشد.»

ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکویت برمی داشت ، آن مرد هم همین کار را می کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.

وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود ، پیش خود فکر کرد:

«حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد؟»

مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.

این دیگه خیلی پررویی می خواست!

او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست ، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست ، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکویتش آنجاست ، باز نشده و دست نخورده!

خیلی شرمنده شد!!

از خودش

بدش آمد . . .

یادش رفته بود که

بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکویتهایش را با او تقسیم کرده بود ، بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده باشد . .

 .