قطره

                                                 

                                                       قطره

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهییست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری.
هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.
قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.
قطره‌ ایستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد.
قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت.
و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوریی آموخت.
تا روزی‌که‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن.
خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند. قطره‌ طعم‌ دریا را چشید. طعم‌ دریا شدن‌ را. اما...

روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دریا بزرگتر ، آریی از دریا بزرگتر هم‌ هست؟
خدا گفت: هست.
قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را مییخواهم. بزرگترین‌ را. بیینهایت‌ را.
خداقطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اینجا بی ‌نهایت‌ است .

آدم‌ عاشق‌ بود . دنبال‌ کلمه‌ای می‌گشت‌ تا عشق‌ را تویی آن‌ بریزد .
اما هیچ‌ کلمه‌ایی توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت.
آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک‌ قطره‌ ریخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور کرد.
و وقتی‌ که‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چکید، خدا گفت: حالا تو بی‌نهایتی، چون که‌ عکس‌ من‌ در اشک‌ عاشق‌ است.

 

"زندگی"

                                  

                                               "زندگی"

زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذردو قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند . آنچه از روزگار بدست می آید با خنده نمی ماند و آنجه از دست برود با گریه جبران نمیشود!! فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم...یک قلب پاک از تمام معابد جهان زیباتر است .....
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

« تجربه عقابها در طوفان زندگیشان »

 

                « تجربه عقابها  در طوفان زندگیشان »

یک عقاب پیش از آن که طوفان همه چیز را خراب کند ، می داند که طوفان در حال نزدیکتر شدن است ؛  عقاب به ارتفاع بلندی پرواز می کند و منتظر باد می شود . وقتی طوفان آغاز شد ، عقاب بالهایش را طوری تنظیم می کند که باد او را بالا ببرد ، بالاتر از طوفان . در حالی که طوفان شدت می یابد ، عقاب خودش را به اوج می رساند ، ولی از آن نمی گریزد . از باد ، به سادگی برای بالا رفتن استفاده می کند و اوج می گیرد . وقتی طوفان زندگی به سراغمان می آید ما هم می توانیم با معطوف کردن ذهن و باورمان به سوی خداوند ، اوج بگیریم . لزومی ندارد که طوفان بر ما چیره شود . ما می توانیم اجازه دهیم نیروی خداوند ما را به بالا برساند .  خداوند ما را قادر می سازد که بادهای طوفانی را که بیماری ، مصیبت شکست و ناامیدی را به زندگیمان  می آورند ، کنترل کنیم . ما می توانیم بر فراز طوفان اوج بگیریم . به یاد داشته باشید ، این مسئولیت سنگین زندگی نیست که ما را پایین می کشد ٬ بلکه نحوه مواجه شدن ما با آنهاست .

آیا شما با این اصل موافقید ؟

آزمون پشتکار

 آزمون پشتکار   

به یاد داشته باشید تمام زندگی آزمون است و برای موفق شدن الزامی است و  باید در آزمون پشتکار قبول شوید و این آزمون یک امتحان سریع و سرزده است و در هر موقعی سراغتان می آید و بدون قانون و قاعده و بر خلاف انتظار و هر وقت با مشکل و شکست و بحران و ناملایمات نا خواسته مواجه شدید ؛ همان موقع زمان امتحان پشتکار است و اینجاست که باید خودتان را به اطرافیان نشان دهید که عیار شما چند است .؟

هر انسانی که بخواهد در زندگی به موفقیت های بزرگ دست پیدا کند ؛ پشتکار خصوصیتی ضروری است و میبایستی خود را برای پایداری و استقامت در برابر نا ملایمات و سر خوردگی ها یی که ممکن است پیش بیاید آماده کنید و تصمیم بگیرید که پیش بروید و هر گز ترس به دل خود راه ندهید ؛‌ نترسید هر چه پیش آید خوش آید .

جرات مقابله با مشکلات و نا ملایمات زندگی ؛ خصو صیتی است که بیش از هر چیز دیگر موفقیت شما را تضمین میکند ؛ رغبت شما برای اینکار از هر چیز دیگر بیشتر ارزش و اهمیت دارد و در حقیقت پشتکار شما میزان واقعی اعتقاد شما به خودتان یعنی خود باوری و توانائی موفقیت شما میباشد.

پاسخ شما به سوال ( مشکلات ) هر چه مثبت تر و سازنده تر باشد ؛ شما بهتر و قوی تر خواهید شد و با بحرانهای جدید بخوبی مبارزه میکنید و سر انجام به نقطه ای میرسید که توقف نا پذیر خواهید شد و شما مانند نیروی طبیعت غیر قابل مقاومت خواهید شد و شخصی میشوید که مشکلات را هیچ می انگارد و برایش فرقی نمیکند چه مانعی سر راهش قرار دارد و راهش را ادامه میدهد و هدف را مد نظر میگیرد و مسیر رسیدن  را تغییر میدهد .« برایان تریسی »

 

طعم خدا

 

"طعم خدا"

 

زنبور ها می دانند که عسل در درون گل پنهان است

می دانند که جهان گذران و جهان جاودان یکی است

اما فریب خورده گان، چگونه این حقیقت را بدانند ؟!

 

فریب خوردگان، آنگاه که به آینه می نگرند،

انعکاس صورتشان را، چهره ای حقیقی می پندارند،

و ذهنی که حقیقت را انکار می کند،

آنچه را که دروغ است راست می انگارد.

 

با آنکه رایحهء گل قابل لمس نیست

بوی خوش آن در همه جا پراکنده و محسوس است

آن کس که وجودش بی نقش و صافی است

این دایرهء مرموز را خوب می شناسد. 

امکان زنبور شدن برای همه وجود دارد

هرکسی می تواند در این راه رشد کند

یک زندگی ساده و بدون قالب ریزی، یک زندگی لحظه به لحظه، دروازه و کلید آن است.

 

اگر انسان از گذشته اش رها شود،

یک زنبور می شود

و آن وقت عسل را در همه جا پیدا می کند.

 

عسل واقعاً یعنی چه ؟

قورباغه ها هرگز این را نمی دانند.

 

قورباغه ها در کنار ریشه گیاه، همان گیاهی که گل می دهد و زنبورها شهدش را می برند، زندگی می کنند، اما در طول زندگی هرگز به حوزه آن وارد نمی شوند.

وقتی ساراها درباره قورباغه حرف می زند، منظورش کسانی است که در گذشته هایشان و در زندان خاطرات اسیرند.

وقتی در گذشته ها زندگی می کنی، زندگیت یک تکرار یکنواخت است

شادی و لذت هستی را از کف می دهی

و این شادی همان عسل است

شیرینی لحظه حال

این لذت، همان عسل است

اگر راه گردآوری عسل و چگونه شاد بودن را یاد بگیری، یک امپراتور خواهی شد

وگرنه گدا می مانی

پرنده ها می خوانند، عسل فرو می بارد

زنبور از آن برخوردار می شود

و قورباغه آن را از کف می دهد.

اگر راه جمع آوری و چشیدن عسل را یاد بگیری، آن را در همه جا پیدا می کنی.

خداوند در همه جا حاضر است.

آنچه ساراها عسل می نامد

همانا طعم خداوند است.

 

"سکوت زمان"

 

                               "سکوت زمان"

مدتی است به جای نوشتن بیشتر می اندیشم که چگونه عمل را سر لوحه اهداف خویش قرار دهم.
می دانید! گاهی از ابر خسته می شوم، گاهی برای آفتاب خودم را در محبسی حبس می کنم.

گاهی از کائنات به خاطر غیبت خورشید گله می کنم. خورشیدی که با تمام قدرتش از جنس من است .باز با این حال من اشرف مخلوفاتم.زیرا طبیعت حرف مرا می خواند و روزی خورشید باز بر ما می تابد و از پشت ابرها در می اید اما تا تو نخواهی خدا هم برای تو کاری انجام نخواهد داد.

گاهی در خود احیا می شوم و گاه خاموش. و این نتیجه ای جز مردودی در اعمالم حاصل نمی کند.

گاهی غمی غریب در قلبم طنین انداز می شود .به تمام افکار و اندیشه هایم می نگرم و در ذهنم پوشه های زندگیم را نظم می دهم.به عمل و استقامت .به هدف و شرنوشت نگاهی می اندازم .
گاهی به برنامه ریزی و اتحاد از هم گسیخته.اما همگان قطرات جاری در ذهن من بودند که مترصد تعریف می باشند.

گاهی در فاصله فکر و عمل، تعهد را به یاد می آورم. که بی تعهدیها چه بر سرمان که نیاورد.

گاهی می خواهم خاموش باشم و در وادی جوانی، در تکاپوی هیچ باشم.اما نمی توانم !چه فریادیست که قلبم را آکنده از عشق می کند؟وآنچه که سیرابم می کند فریاد علیه نادانی و فتنه انگیزی وبی خردی است.چرا که امروز ماجور کسانی را می کشیم که بی سوادی و جهلشان عامل از هم پاشیدن تمام رویاها و اهداف آدمهائی  شده که پول نان داخل سفره شان را برای اینکار هزینه کرده بودند نه از سر سیری و برای تفنن .این است که گاهی صدایم می گیرد و دلم می شکند .اما باز استخوانهایم فریاد سر می دهد.

به نتیجه رسیدم آموختن سختر از آمیختن است.تا کامل نیاموزی نمی توانی کامل بیامیزی.اما آموختن خود آموختن دارد.تجربه هائی بس شیرین و تلخ و گاهی ترش که با تصمیمات درست و غلط ما بوجود می اید.

راههایی که کائنات آن را انتخاب کرده اند و گاه ناخواسته آن را می پیماییم،همگان آموختن است. تغییر هراس انگیز است. قدم در راهی نا شناخته پر از تردید است. اما آموختن در هر جریانی زندگیست و زندگی یعنی خطرات پیش بینی نشده.پس کسانی که نمی آموزند و از تجربه و تغییر هراس دارند در نتیجه زندگی نمی کنند.و حل این معما انجاست؟که باید زندگی کردن را به معنای درست آموخت و به دیگران آموزش داد تا تغییری کلی به باور خویش دهیم و بتوانیم خوب زیستن را به دیار و جهان خویش خلق سازیم.

پس طبق فرموده حضرت علی (ع):"کن فی الفتنه کابن اللبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب" یعنی در شرایط فتنه مانند بچه شتر زیر دو ساله باش که نه پشت دارد که سوارش شوند و نه شیر دارند که بخورند.

ما در شرایط کنونی کاری جز آموختن نمی توانیم بکنیم زیرا چیزی را از دست نمی دهیم بلکه روز به روز برای رسیدن به آرمانهایمان مصممتر می شویم.چرا از مو ضوعاتی صحبت کنیم که پشت پردهایش برایمان مبهم است و قضاوت کردن سخت.هم چنان که تا کنون صبر کرده ایم باز هم صبر می کنیم و چه بهتر که در این میان بیاموزیم و بیاموزانیم . اگر به مقصد رسیدیم که عالی. در غیر این صورت راهگشای ما بوده برای دستیابی به اهداف بزرگتر.

دانش را خواستارم که به ناتوانایی هایمان پایان دهد و تنها آرمان رویائی من وعده دیدار فرشته ای است که بهتر اندیشیدن و بهتر زندگی کردن را برایمان به ارمغان آورد.

 

"جاده"

           
                              "جاده"

توی زندگی آدم گاهی اتفاقاتی می افته که یه لحظه تو رو از اون مسیر صاف و همیشگی ات منحرف می کنن. اصلا می برتت به خاکی، با خودت فکر می کنی چقدر سخته تا به حالت اول برگردی؟؟

آدم رو به خلصه می بره ویه لحظه به خودت می یای می بینی چقدر از زندگی و هدف خاکی های "با لذت زندگی کردن" دور افتادیی..

به قول یه دوست بعضی از اتفاقات هم روی دوشت سوار می شن و حوص سواری می کنندو توی کوله بارت  سالها باید خاطراتشون رو یدک کنی.

اما کافیه که یه لحظه گذر افکارت رو نگه داری "stop"

الان بهترین زمانه که بتونی همه چیز رو ریویو کنی، گذشته تنها تجربش خوبه، بد یا خوب بودنش دیگه مهم نیست بابا گذشته دیگه گذشته پس تمام ...

می مونه یه بخشش کوچیک!

نمی گم فراموشی می گم "بخشش "

بعد از بخشش دیگه رها شدی  نشدی؟!

مگه چند بار قراره زندگی کنیم ؟ما برای لذت ،امتحان کردن و دیدن و امتحان شدن خلق شدیم ! این مهمه که تو هم زندگی رو امتحان کنی چه شکلی مهم نیست. 

حالا وقتیه که باید باز به مسیر برگشت به جاده زندگیمون به اهدافمون به خودمون ...

و باز خودمون رو برای تحقق آرزوهامون آماده کنیم این قانون طبیعیه.

من دارم باز بر می گردم. آره دیگه تکلیفم با خودم مشخصه بلاتکلیفی آدم رو فسیل می کنه !!

برای زندگیتون جاده صافی رو آرزومندم  البته نه همیشه  با تحولی خوش.