مروری بر زندگی نامه ی یکی دیگر از مشاهیر جهان

            زندگی نامه ی نیوتن(قسمت اول)

 

 آیزاک نیوتن که در روز 25 دسامبر 1642 یعنی سال مرگ گالیله متولد شد، از خانواده‌ای است که افراد آن کشاورز مستقل و متوسط الحال بودند و مجاور دریا در قریه ی "وولستورپ" می‌زیستند. نیوتن قبل از موعد متولد شد و زودرس به دنیا آمد و چنان ضعیف بود که مادر گمان برد او حتی روز اول زندگی را نمی تواند به پایان ببرد. پدرش نیز در عین حال اسحق نام داشت و در 30 سالگی و قبل از تولد فرزندش در گذشت. پدرش مردی بوده است ضعیف، با رفتار غیر عادی، زودرنج و عصبی مزاج. مادرش "هانا آیسکاف" زنی بود مقتصد، خانه داری بود صاحب کفایت و صنعتگری با لیاقت. آیزاک دوره ی کودکی شادی نداشت.

او سه ساله بود که مادرش با بارناباس المیت کشیش مرفه با سنی دو برابر سن خود ازدواج کرد. جدایی از مادر ظاهرا سخت بر شخصیت او اثر گذاشت و تقریبا مسلم است که رفتار بعدی وی نسبت به زنان را نیز شکل داد. نیوتن هیچ گاه ازدواج نکرد، اما یک بار (شاید هم دو بار) نامزد کرد به نظر می‌آمد که تمرکز او منحصرا روی کارش بود. نه سالی که نیوتن در وولستورپ جدا از مادر گذرانید، برای وی سال های دردناکی بود. آموزش ابتدایی رسمی نیوتن در دو مدرسه ی کوچک دهکده‌های "اسکلینگتن" و "راچفورد" صورت گرفته بود که هر دو برای رفت و آمد روزانه به خانه ی او نزدیک بودند.

کشف استعداد
چنین به نظر می‌رسد که اولین بار دایی او که کشیشی به نام ویلیام آیسکاف بوده است متوجه شد که در نیوتن استعدادی مافوق کودکان عادی وجود دارد. بدین ترتیب ویلیام آیسکاف مادر را مجاب کرد که کودک را به دانشگاه "کمبریج" (که خودش نیز از شاگردان قدیمی این دانشگاه بود) بفرستد. زیرا مادر نیوتن قصد داشت وی را در خانه نگه دارد تا در کارهای مزرعه به او کمک کند. در این هنگام نیوتن 15 ساله بود. کمبریج در آن زمان دیگر "آکسفورد" را از مقام اولی که داشت خلع کرده، به قلب پیوریتانیسم انگلیس و کانون زندگی روشنفکری آن کشور بدل شده بود.

نیوتن در آن جا مانند هزاران دانشجوی دیگر دوره ی کارشناسی، خود را غرق مطالعه ی آثار ارسطو و افلاطون می‌کرد. نیوتن در یکی از روزهای سال 1663 یا 1664 شعار زیر را در کتابچه ی یادداشت خود وارد کرد. "افلاطون دوست من و ارسطو هم دوست من است، اما بهترین دوست من حقیقت است." او از کارهای دکارت در هندسه تحلیلی شروع کرده سریعا تا مبحث روش های جبری پیش آمده بود، در آوریل 1665 که نیوتن درجه ی کارشناسی خود را گرفت، دوره ی آموزشی او که می‌توانست چشمگیرترین دوره در کل تاریخ دانشگاه باشد بدون هیچ گونه شناسایی رسمی به اتمام رسید.

در حدود سال 1665 مرض طاعون شیوع یافت و دانشگاه دانشجویان خود را مرخص کرد. نیوتن به زادگاه خود مراجعت کرد. همین موقع بود که هوش و استعداد نابغه ی بزرگ آشکار گشت، زیرا تمام کتاب ها و جزوه‌های خود را در دانشگاه جا گذاشته بود فکر خود را آزاد گذاشت که به تنهایی از منابع خاص خود استفاده نماید. در این هنگام نیوتن بیش از 22 سال نداشت ولی بیش از "ارشمیدس" و "دکارت" درباره ی معرفت ساختمان جهان دقیق شده بود. نیوتن ضمن دو سالی که در وولستورپ بود حساب عناصر بی نهایت کوچک قانون جاذبه ی عمومی را کشف کرد و تئوری نور را بنیان گذاشت.


داستان سیب نیوتن
این داستان که سقوط سیبی از درخت نیوتن را به فکر کشف جاذبه ی عمومی انداخته است به نظر درست می‌آید او از آن لحظه این پرسش ها را برای خود مطرح کرد: چرا سیب به پایین و نه بالا سقوط می‌کند؟ و چرا ماه بر زمین نمی‌افتد؟ این اندیشه‌ها بعدها او را به کشف قانون نیروی گرانش رهنمون کرد. هنگامی که نیوتن چندین سال بعد پاسخ این پرسش را توانست بیابد، در واقع یکی از قانون های فیزیک را کشف کرده بود که بر تمام عالم حکم فرماست.

ادامه دارد...

سخنی از حکما

آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.

پروفسور محمود حسابی

عشق

 عشق کوتاهترین راه میان قلب است که با یک نگاه انسان را وسوسه می کند و بعد آن را به نابودی می کشد ، عشق چشمه ای است که عاشق هر چه از آن بنوشد تشنه تر می شود ، عشق است که با دو نگاه آغاز می شود ، با تپش دو قلب اوج می گیرد و با چند قطره اشگ و بوسه پایان می پذیرد .... حالا راستی عشق چیست : عشق حماقتی است بین دو نفر که با حضور نفر سوم خاتمه می پذیرد

کشتی

شبی یک کشتی بخار در حالی که دریا را می پیمود گرفتار طوفان شد کشتی چنان تکان می خورد که همه مسافران بیدار شدند آنان وحشت زده از طوفان تسلط بر خود را از دست داده بودند برخی از آنان فریاد می کشیدند و عده ای دعا می کردند . دختر

هشت ساله ناخدای کشتی نیز آنجا بود سر وصدای بقیه او را از خوب بیدار کرد از مادرش پرسید : مادر چی شده ؟ مادر گفت که طوفانی غیرمنتظره کشتی را گرفتار کرده است . کودک پرسید : آیا پدر پشت سکان است ؟ مادرش پاسخ داد : بله پدر پشت سکان است دختر با شنیدن پاسخ دوباره به رختخواب برگشت ودرعرض چند دقیقه به خواب فرو رفت. باد همچنان می وزید و امواج خروشان پیش می آمدند کشتی هنوز تکان می خورد اما دخترک نمی ترسید چرا که پدرش پشت سکان بود .