اعلام اسامی برنده شدگان در مزایده گوشی موبایل

 

اسامی منتشر شده ای که در زیر آورده شده برندگان  خوش شانس مزایده قبلی فروشگاه اینترنتی سما هستند.از این عزیزان خواهشمندیم هرچه سریع تر آدرس و کد پستی خود را به ما ارسال کنند تا کالا های خریداری شده آنها به آدرسشان فرستاده شود.

 

محمد حسین صالحی از رشت

علی جوانمردی از اصفهان

مسعود شاکرین از شیراز

سامان محمدی از نیشابور

ایمان علی نژاد از رشت

حمزه حاج هاشمی از شهرضا

علی نوابی از اصفهان

مهدی رکنی از تهران

 

دوستان جدیدی که خواهان خرید  گوشی های باقیمانده هستند تا روز ۱۰ مرداد فرصت دارند نسبت به ارسال مشخصات خود به ای میل ما اقدام کنند.

گوشی های باقیمانده:

k800    SONY ERICSON        تعداد:۱

A1600        MOTOROLA       تعداد:۲

  N78                NOKIA        تعداد:۱

 

                                                                                     با تشکر

فروشگاه اینترنتی سما

 

 

 

راز خوشبختی

                 راز  خوشبختی

 

تاجری پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین انسان جهان بیاموزد . پسرک چهل روز در بیابان راه رفت تا سرانجام به قلعه زیبائی بر فراز کوهی رسید . مرد فرزانه ای که پسرک می جست ، آنجا می زیست .

اما قهرمان ما به جای ملاقات با مردی مقدس ، وارد تالاری شد و جنب و جوش عظیمی را دید . تاجران می آمدند و می رفتند ، مردم در گوشه و کنار صحبت می کردند ، گروه موسیقی کوچکی نغمه های شیرین می نواخت و میزی مملو از لذیذترین غذاهای بومی آن بخش از جهان آن جا بود . مرد فرزانه با همه صحبت می کرد و پسرک مجبور شد دو ساعت منتظر بماند تا مرد فرزانه به او توجه کند .

مرد فرزانه با دقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داد ، اما به او گفت در آن لحظه فرصت ندارد تا راز خوشبختی را برایش توضیح دهد . به او پیشنهاد کرد نگاهی به گوشه و کنار قصر بیاندازد و دو ساعت بعد برگردد . بعد یک قاشق چای خوری به پسرک داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت : " علاوه بر آن

میخواهم از تو خواهشی بکنم . همچنان که می گردی ، این قاشق را هم در دست بگیر و نگذار روغن درون آن بریزد ."

پسرک شروع کرد به بالا و پائین رفتن از پلکان های قصر و در تمام آن مدت چشمش را به آن قاشق دوخته بود . پس از دو ساعت به حضور مرد فرزانه بازگشت .

مرد فرزانه پرسید : " فرش های ایرانی تالار غذاخوری ام را دیدی ؟ باغی را دیدی که ایجادش ده سال وقت استاد باغبان را گرفت ؟ متوجه پوست نبشت های زیبای کتابخانه ام شدی ؟ "

پسرک شرم زده اعتراف کرد که هیچ ندیده است . تنها دغدغه او این بود که روغنی که مرد فرزانه به او سپرده بود نریزد .

مرد فرزانه گفت : " پس برگرد و با شگفتی های دنیای من آشنا شو . اگر خانه کسی را نبینی ، نمی توانی به او اعتماد کنی . "

پسرک قوت قلب گرفت ، قاشق را برداشت و بار دیگر به اکتشاف قصر پرداخت . این بار تمام آثار هنری روی دیوارها و آویخته به سقف را تماشا کرد . باغ ها را دید ، کوه های گرداگردش را ، و لطافت گلها را و نیز سلیقه ای را که در نهادن هر اثر هنری در جای خود به کار رفته بود . هنگامی که نزد مرد فرزانه بازگشت ، هر چه را که دیده بود با تمام جزئیات تعریف کرد .

مرد فرزانه پرسید : " اما آن دو قطره روغن که به تو سپردم کجاست ؟ "

پسرک به قاشق داخل دستش نگریست و دریافت که روغن ریخته است .

فرزانه ترین فرزانگان گفت :

" پس این است یگانه پندی که می توانم به تو بدهم : راز خوشبختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری و هرگز آن دو قطره روغن درون قاشق را از یاد نبری ."

 

قطره

                                                 

                                                       قطره

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهییست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری.
هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.
قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.
قطره‌ ایستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد.
قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت.
و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوریی آموخت.
تا روزی‌که‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن.
خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند. قطره‌ طعم‌ دریا را چشید. طعم‌ دریا شدن‌ را. اما...

روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دریا بزرگتر ، آریی از دریا بزرگتر هم‌ هست؟
خدا گفت: هست.
قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را مییخواهم. بزرگترین‌ را. بیینهایت‌ را.
خداقطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اینجا بی ‌نهایت‌ است .

آدم‌ عاشق‌ بود . دنبال‌ کلمه‌ای می‌گشت‌ تا عشق‌ را تویی آن‌ بریزد .
اما هیچ‌ کلمه‌ایی توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت.
آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک‌ قطره‌ ریخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور کرد.
و وقتی‌ که‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چکید، خدا گفت: حالا تو بی‌نهایتی، چون که‌ عکس‌ من‌ در اشک‌ عاشق‌ است.

 

"زندگی"

                                  

                                               "زندگی"

زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذردو قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند . آنچه از روزگار بدست می آید با خنده نمی ماند و آنجه از دست برود با گریه جبران نمیشود!! فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم...یک قلب پاک از تمام معابد جهان زیباتر است .....
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

« تجربه عقابها در طوفان زندگیشان »

 

                « تجربه عقابها  در طوفان زندگیشان »

یک عقاب پیش از آن که طوفان همه چیز را خراب کند ، می داند که طوفان در حال نزدیکتر شدن است ؛  عقاب به ارتفاع بلندی پرواز می کند و منتظر باد می شود . وقتی طوفان آغاز شد ، عقاب بالهایش را طوری تنظیم می کند که باد او را بالا ببرد ، بالاتر از طوفان . در حالی که طوفان شدت می یابد ، عقاب خودش را به اوج می رساند ، ولی از آن نمی گریزد . از باد ، به سادگی برای بالا رفتن استفاده می کند و اوج می گیرد . وقتی طوفان زندگی به سراغمان می آید ما هم می توانیم با معطوف کردن ذهن و باورمان به سوی خداوند ، اوج بگیریم . لزومی ندارد که طوفان بر ما چیره شود . ما می توانیم اجازه دهیم نیروی خداوند ما را به بالا برساند .  خداوند ما را قادر می سازد که بادهای طوفانی را که بیماری ، مصیبت شکست و ناامیدی را به زندگیمان  می آورند ، کنترل کنیم . ما می توانیم بر فراز طوفان اوج بگیریم . به یاد داشته باشید ، این مسئولیت سنگین زندگی نیست که ما را پایین می کشد ٬ بلکه نحوه مواجه شدن ما با آنهاست .

آیا شما با این اصل موافقید ؟

آزمون پشتکار

 آزمون پشتکار   

به یاد داشته باشید تمام زندگی آزمون است و برای موفق شدن الزامی است و  باید در آزمون پشتکار قبول شوید و این آزمون یک امتحان سریع و سرزده است و در هر موقعی سراغتان می آید و بدون قانون و قاعده و بر خلاف انتظار و هر وقت با مشکل و شکست و بحران و ناملایمات نا خواسته مواجه شدید ؛ همان موقع زمان امتحان پشتکار است و اینجاست که باید خودتان را به اطرافیان نشان دهید که عیار شما چند است .؟

هر انسانی که بخواهد در زندگی به موفقیت های بزرگ دست پیدا کند ؛ پشتکار خصوصیتی ضروری است و میبایستی خود را برای پایداری و استقامت در برابر نا ملایمات و سر خوردگی ها یی که ممکن است پیش بیاید آماده کنید و تصمیم بگیرید که پیش بروید و هر گز ترس به دل خود راه ندهید ؛‌ نترسید هر چه پیش آید خوش آید .

جرات مقابله با مشکلات و نا ملایمات زندگی ؛ خصو صیتی است که بیش از هر چیز دیگر موفقیت شما را تضمین میکند ؛ رغبت شما برای اینکار از هر چیز دیگر بیشتر ارزش و اهمیت دارد و در حقیقت پشتکار شما میزان واقعی اعتقاد شما به خودتان یعنی خود باوری و توانائی موفقیت شما میباشد.

پاسخ شما به سوال ( مشکلات ) هر چه مثبت تر و سازنده تر باشد ؛ شما بهتر و قوی تر خواهید شد و با بحرانهای جدید بخوبی مبارزه میکنید و سر انجام به نقطه ای میرسید که توقف نا پذیر خواهید شد و شما مانند نیروی طبیعت غیر قابل مقاومت خواهید شد و شخصی میشوید که مشکلات را هیچ می انگارد و برایش فرقی نمیکند چه مانعی سر راهش قرار دارد و راهش را ادامه میدهد و هدف را مد نظر میگیرد و مسیر رسیدن  را تغییر میدهد .« برایان تریسی »

 

طعم خدا

 

"طعم خدا"

 

زنبور ها می دانند که عسل در درون گل پنهان است

می دانند که جهان گذران و جهان جاودان یکی است

اما فریب خورده گان، چگونه این حقیقت را بدانند ؟!

 

فریب خوردگان، آنگاه که به آینه می نگرند،

انعکاس صورتشان را، چهره ای حقیقی می پندارند،

و ذهنی که حقیقت را انکار می کند،

آنچه را که دروغ است راست می انگارد.

 

با آنکه رایحهء گل قابل لمس نیست

بوی خوش آن در همه جا پراکنده و محسوس است

آن کس که وجودش بی نقش و صافی است

این دایرهء مرموز را خوب می شناسد. 

امکان زنبور شدن برای همه وجود دارد

هرکسی می تواند در این راه رشد کند

یک زندگی ساده و بدون قالب ریزی، یک زندگی لحظه به لحظه، دروازه و کلید آن است.

 

اگر انسان از گذشته اش رها شود،

یک زنبور می شود

و آن وقت عسل را در همه جا پیدا می کند.

 

عسل واقعاً یعنی چه ؟

قورباغه ها هرگز این را نمی دانند.

 

قورباغه ها در کنار ریشه گیاه، همان گیاهی که گل می دهد و زنبورها شهدش را می برند، زندگی می کنند، اما در طول زندگی هرگز به حوزه آن وارد نمی شوند.

وقتی ساراها درباره قورباغه حرف می زند، منظورش کسانی است که در گذشته هایشان و در زندان خاطرات اسیرند.

وقتی در گذشته ها زندگی می کنی، زندگیت یک تکرار یکنواخت است

شادی و لذت هستی را از کف می دهی

و این شادی همان عسل است

شیرینی لحظه حال

این لذت، همان عسل است

اگر راه گردآوری عسل و چگونه شاد بودن را یاد بگیری، یک امپراتور خواهی شد

وگرنه گدا می مانی

پرنده ها می خوانند، عسل فرو می بارد

زنبور از آن برخوردار می شود

و قورباغه آن را از کف می دهد.

اگر راه جمع آوری و چشیدن عسل را یاد بگیری، آن را در همه جا پیدا می کنی.

خداوند در همه جا حاضر است.

آنچه ساراها عسل می نامد

همانا طعم خداوند است.