از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میکنم و آرزو میکنم که کاش

 برای یک لحظه فقط یک لحظه آغوش گرمت را احساس کنم ، میخواهم

 سر روی شانه های مهربانت بگذارم تا دیگر از گریه کم نشوم . تو مرا

به دیار محبتها بردی و صادقانه دوستم داشتی پس بیا و باز در این راه

تلاش کن اگر طاقت اشکهایم را نداری . در راه عشقی پاک تر و صادقانه تر،

 زیرا که من و تو ما شده ایم پس نگذار زمانه بیرحم دلهایی را که از هم

جدا نشدنی است را به درد آورد دلم را به تو دادم و کلیدش را به سوی

آسمان خوشبختی ها روانه کردم چه شبها که تا سحر به یادت با

گونه های خیس از دلتنگی ها به سر بردم چه روزها با خاطراتت نفس

 کشیدم پس تو ای سخاوت آسمانی من ...

مرا دریاب که دیوانه وار دوستت دارم

نظرات 2 + ارسال نظر
آرامیس پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:01 ب.ظ http://mem00l.blogsky.com

سلام و خسته نباشی !

روزها همه فکرو سخنم این است


که چـــــــــــــــــــرا ز احوال دل خیش بیخبرم

ღღღღღღღ ღ شوخی با آدم فـضای ها ღღღღღღღღ

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین) چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:39 ق.ظ http://rue.blogsky.com

سلام سحر جوون
کجایی خبری ازت نیست آدم نگران میشه
دلت شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد